وقتی همسرم خواست با زن دیگه ای بیرون برم!

q

همسرم از من خواست با خانوم دیگه ای برای شام بیرون برم و ادامه داد که منو دوست داره ولی مطمئنه که این زن هم من رو دوست داره حتی شاید بیشتر از اون

زن دیگه ای که همسرم خواست باهاش بیرون برم مادرم بود که حدود 20 سال پیش بیوه شده بود ولی گرفتاری های زندگی و داشتن سه تا بچه باعث شده بود فقط در موارد مناسبتی یا اتفاقی و نامنظم بهش سر بزنم اون شب بهش زنگ زدم تا برای شام بیرون بریم مادرم با نگرانی پرسید مگه چی شده؟

از اون دسته افرادی بود که یه تلفن شبانه و یا یه دعوت غیر منتظره رو نشونه ی یه خبر بد می دونست بهش گفتم: خیلی خوشحال میشم اگه امشب رو با هم باشیم یه کم مکث کرد و گفت: من هم از این ایده لذت می برم

لباسی رو پوشیده بود که توی آخرین جشن سالگرد ازدواجش تنش کرده بود با چهره ای روشن مثل فرشته ها بهم لبخند زد سوار ماشین شد و گفت: به دوستاش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میریم و اون ها خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند

ما به رستورانی رفتیم که خیلی لوکس نبود ولی راحت و دنج بود نشستیم به خوندن منوی رستوران, نگاهی به چهره ی مادرم انداختم و دیدم با لبخندی که حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته داره به من نگاه می کنه، گفت یادش میاد وقتی من کوچولو بودم و با هم به رستوران می رفتیم اون بود که منوی رستوران رو می خوند, در پاسخش گفتم: حالا وقتشه استراحت کنی و بزاری من این کار رو انجام بدم

گپ و گفتی صمیمانه داشتیم هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد صحبت ها پیرامون وقایع جاری بود و اونقدر حرف زدیم که گردش رو از دست دادیم وقتی برگشتیم و رسوندمش گفت: بازهم با من بیرون میاد به شرط اینکه اون منو دعوت کنه, من هم قبول کردم

وقتی به خونه برگشتم همسرم پرسید همه چی خوب بود؟

گفتم: خیلی بیشتر از اونیکه تصور می کردم

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی درگذشت همه چیز بسیار سریع تر از اونی که بتونم کاری کنم گذشت کمی بعد یه پاکت حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم اونجا غذا خوردیم به دستم رسید یه یادداشت با این مضمون بهش الصاق شده بود

*نمی دونم اونجا خواهم بود یا نه ولی هزینه رو برای دو نفر پرداخت کردم یکی برای تو و یکی برای عروسم

و تو هرگز نمی تونی متوجه بشی اون شب برای من چه شبی بود و چه مفهومی داشت دوستت دارم پسرم*